تجهزلغتنامه دهخداتجهز. [ ت َ ج َهَْ هَُ ] (ع مص ) ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). آماده شدن کار را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آماده شدن .
تجازرلغتنامه دهخداتجازر. [ ت َ زُ ] (ع مص ) با هم دشنام دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشنام دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تجارز.
تجازیلغتنامه دهخداتجازی . [ ت َ ] (ع مص ) تجازی دَین بر کسی ؛ تقاضای وام خود کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقاضای وام کردن . (آنندراج ): و کذلک تجازی بد
تجزولغتنامه دهخداتجزؤ. [ ت َ ج َزْ زُء ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (زوزنی ). پاره پاره کردن . (دهار). پاره پاره گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)(منتهی الارب ) (ناظ
تجزیلغتنامه دهخداتجزی . [ ت َ ج َزْ زی ] (ع مص ) جزء جزء شدن و قبول تجزیه کردن . (فرهنگ نظام ). تجزی که در میان فقها بیاء معمول است و گویند تجزی در اجتهاد ممکن است یا نه در اصل
تجزیتلغتنامه دهخداتجزیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تجزیه : هیچ صاحب حزم و صافی عزم ، بتفرقت ارواح و تجزیت ابدان و اشباح راضی نشود و با خصم جان بجان بکوشد. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 324
متجهزلغتنامه دهخدامتجهز. [ م ُ ت َ ج َهَْ هَِ ] (ع ص ) آماده و ساخته . (آنندراج ). آماده شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهز شود.
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت الجودی بن عدی بن عمرو الغسانی . من فواضل نساء عصرها کان یهواها عبدالرحمن بن ابی بکر الصدیق و ذلک انه قدم فی تجارة فرآها فی جوار و ن
ضمضملغتنامه دهخداضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) ابن عمرو غفاری . از یاران ابوسفیان است . صاحب کتاب حبیب السیر در سبب غزوه ٔ بدر گوید : هنگامی که ابوسفیان با قریشیان و اموال فراوان از
ساختنلغتنامه دهخداساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .سا
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و