تجلی گاهلغتنامه دهخداتجلی گاه . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِ مرکب ) تجلی کده . (ناظم الاطباء) : هوای تاخت بر جان آه گردیدولی چون شد تجلی گاه گردید. محمد زمان راسخ (از آنندراج ).طپیدن ره ند
تسلی گاهلغتنامه دهخداتسلی گاه . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِ مرکب ) جای دلنوازی و مکان تسلا. (ناظم الاطباء). از عالم تجلی گاه چنانکه در لفظ تسکین کده گذشت . (آنندراج ). و رجوع به تسکین کده
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) (ملا...) از اهل بخارا و در آخر عمر در بلخ فوت شده این شعر از اوست :هنوز لب بدعا ناگشوده از صد جارسید مژده که درهای آسمان بستند.
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) آذر بیگدلی آرد: نامش میرزاعلی رضا اصلش از فارس و پدرش از دهاقین آنجا بوده نظر بفطرات اصلی در اوایل حال به اصفهان خاصه در خدمت آق
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) سامی بیک آرد: محمدحسین ، از اهالی کاشان است که به هندوستان مهاجرت کرد و مدتی در گجرات اقامت نمود و با مولانا نظیری مشاعره داشت و
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل ی ») بالای چیزی برآمدن . (از تاج العروس ج 10 ص 77) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). |
تجلی کدهلغتنامه دهخداتجلی کده . [ ت َ ج َل ْ لی ک َ دَ ] (اِ مرکب ) تجلی گاه . (ناظم الاطباء). جایی که نور و روشنایی فراوان باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که نور در آن تجلی کند : تا دلم
تسلی گاهلغتنامه دهخداتسلی گاه . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِ مرکب ) جای دلنوازی و مکان تسلا. (ناظم الاطباء). از عالم تجلی گاه چنانکه در لفظ تسکین کده گذشت . (آنندراج ). و رجوع به تسکین کده
سرخارهلغتنامه دهخداسرخاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از: سر + خار (خاریدن ) + ه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر زنند و
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی ال