تجزیهلغتنامه دهخداتجزیه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جزء جزء کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). جزء جزء و پاره پاره کردن .(فره
تجزیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، ۲. انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم ۳. تفکیک کردن، جزءجزء کردن ≠ ترکیب ۴. جزءجزء شدن ۵. آنالیز کردن
توصیف ساختیstructural description, structural indexواژههای مصوب فرهنگستاندر دستور زایشی، تجزیۀ یک زنجیرۀ زبانی ازطریق قلابگذاری برای عملکرد گشتار متـ . تجزیۀ ساختی structural analysis
ساختار سازمانی پودمانیmodular organizational structureواژههای مصوب فرهنگستانساختار کسبوکاری که در آن امکان تجزیه و پیکربندی مجدد برای افزایش کارایی وجود دارد
ترکیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاط، امتزاج ≠ تجزیه ۲. تالیف، تعبیر، تلفیق ۳. آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط کردن ≠ تجزیه کردن ۴. اندام ریخت، شکل ۵. ساختار
ساختارگراییفرهنگ انتشارات معین(گِ یا گَ) (حامص .) 1 - نظریه ای که در آن روابط انسانی بیش تر با نمادگرایی منطقی تفسیر و توجیه می شود. 2 - شیوة تجزیه و تحلیل زبان براساس توصیف ویژگی های ساخت و
بهادرخانلغتنامه دهخدابهادرخان . [ ب َ دُ ] (اِخ ) ابوسعید بهادرخان از پادشاهان ایلخانی (جلوس 716، فوت 736 هَ . ق .) وی پس از مرگ پدر خود الجایتو با مساعدت امیر چوپان و امرای دیگر از