تجانسلغتنامه دهخداتجانس . [ ت َن ُ ] (ع مص ) اتحاد در جنس (اقرب الموارد) (قطر المحیط): و معالتجانس التآنس . (اقرب الموارد). همجنس بودن . (فرهنگ نظام ). مجانست . همانندی . || (اصطلاح علم کلام ) تجانس و مجانست هر دو در اصطلاح علم کلام در مورد اتحاد جنس استعمال میشود. مانند: انسان و فرس که هر دو
تجانسفرهنگ مترادف و متضادتجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، همجنسی، همرنگی، همگونی، همآهنگی، مشابهت
حرف متجانسلغتنامه دهخداحرف متجانس . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ن ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف متجانسه شود.
متجانسلغتنامه دهخدامتجانس . [ م ُت َ ن ِ ] (ع ص ) مانا به چیزی . (آنندراج ). هم جنس . از یک جنس و هم جنس و مشابه و مانا بهم . (ناظم الاطباء). شبیه به چیزی یا کسی . هم جنس . و رجوع به تجانس شود.
نامتجانسلغتنامه دهخدانامتجانس . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ص مرکب ) ناهمجنس . که از یک جنس نیست . نامشابه . || نامأنوس . با هم ناگنجنده . ناموءالف . ناسازگار.
اسم متجانسلغتنامه دهخدااسم متجانس . [ اِ م ِ م ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء متجانسه شود.
ارستجانسلغتنامه دهخداارستجانس . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) (تاریخ الحکمای قفطی ص 73). مصحف ارشیجانس . رجوع به ارخیجانس و ارشیجانس شود.