تجاسرلغتنامه دهخداتجاسر. [ ت َ س ُ ] (ع مص ) گردنکشی نمودن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن . (مجمل اللغة). || دلیر شدن بر کسی . (از قطر الم
تجاسردیکشنری عربی به فارسیيارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دليرانه کردن , بمبارزه طلبيدن , شهامت , يارايي , جسور , متهور , جرات , پردلي
تجاسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری ۲. دلیری کردن، گستاخی کردن
تاسرغنتلغتنامه دهخداتاسرغنت . [ س َ غ َ ] (معرب ، اِ) بلغت بربر ریشه ٔ «تله فیوم امپراتی » ، در نسخه ٔ خطی فرهنگ لاتین بعربی کتاب مقدس (از مآخذ دزی ) آمده که این گیاه بطور خودرو در
تجاریبلغتنامه دهخداتجاریب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تجربه . تجارب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تجریب و تجارب شود.
تجازرلغتنامه دهخداتجازر. [ ت َ زُ ] (ع مص ) با هم دشنام دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشنام دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تجارز.
تجارلغتنامه دهخداتجار. [ ت َ ] (ص ) تجا. (فرهنگ رشیدی ). تجاره . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. (فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازن