تجاذبلغتنامه دهخداتجاذب . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) از یکدیگر درکشیدن . (زوزنی ). کشیده شدن و برگردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با هم کشیدن و تنازع نمودن . (منتهی
تجابلغتنامه دهخداتجاب . [ ت َ جاب ب ] (ع مص ) نکاح کردن دو مرد خواهر یکدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجابلغتنامه دهخداتجاب . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تجابة. سنگریزه های سیم که یکبار گداخته باشند وهنوز سیم در آن باقی باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
تجابةلغتنامه دهخداتجابة. [ ت ِ ب َ ] (ع اِ) یکی تَجاب . (منتهی الارب ). واحد تجاب . (ناظم الاطباء). رجوع به تجاب شود.
تجاذللغتنامه دهخداتجاذل . [ ت َ ذُ ](ع مص ) با هم کینه داشتن و دشمنی نمودن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجاذیلغتنامه دهخداتجاذی . [ ت َ ] (ع مص ) (از: «ج ذو») زورآزمایی کردن با هم در رفع سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || (از: «ج ذی »)
تراوضلغتنامه دهخداتراوض . [ ت َ وُ ] (ع مص ) تراوض در کالا؛ اختلاف و خصومت در آن . (اقرب الموارد). تراوض در بیع و شری ؛ تجاذب و کشمکش در آن ، و آن چنانست که بین دو معامله گر در ا
تخالجلغتنامه دهخداتخالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) وسواس در دل آمدن . (غیاث اللغات ). خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ). خلیدن : تخالج فی صدری ؛ خلید در دل من . (ناظم الاطباء). شک کرد
تنازعلغتنامه دهخداتنازع . [ ت َ زُ ] (ع مص ) خصومت کردن دو گروه باهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تخاصم در چیزی . (از اقرب الموارد). با یکدیگر خصومت کردن . (از
اختلافلغتنامه دهخدااختلاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نقیض اتفاق . عدم موافقت . ناسازگاری . ناسازواری . با یکدیگر خلاف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نزاع . منازعه . تنازع . تجاذب . مجاذبه
متجاذبلغتنامه دهخدامتجاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با هم کشنده . (آنندراج ). مر یکدیگر را کشنده . و به جبر و عنف کشنده . (ناظم الاطباء). جذب کننده ٔ یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). و