تجلغتنامه دهخداتج . [ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت است که در صد و پنجاه وپنج هزارگزی جنوب کهنوج و شش هزارگزی باختر راه مالرو مارز-انگهران قر
تجلغتنامه دهخداتج . [ ت َ ] (اِ) به هندی ، دارچینی راگویند. (از مهذب الاسماء). تج بهندی دارچینی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). تج دارچینی است . (فیروزاللغات ).
تژلغتنامه دهخداتژ. [ ت ِ ] (اِ) دندان کلیددان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 180). و رجوع به تز و تژده و تژه در همین لغت نامه شود. || برگ درخت نوبرآمده و گیاه نورسته را گویند و
تژفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. برگی که تازه از بغل شاخۀ درخت روییده باشد؛ برگ درخت؛ تُنده؛ تُنزه.۲. گیاهی که تازه سر از خاک درآورده باشد؛ گیاه نورسته؛ جوانه.=تژ زدن: (مصدر لازم) ‹تیج زدن›
تجالغتنامه دهخداتجا. [ ت َ ] (ص ) تند و تیز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). برنده . (ناظم الاطباء). تجا و تجار و تجاره هر سه لغت بالفتح ؛ تندوتیز. (فرهنگ رشیدی ). در طبری ؛ ت
تجثملغتنامه دهخداتجثم . [ ت َ ج َث ْ ث ُ ] (ع مص ) بزیر سینه گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).