تتنلغتنامه دهخداتتن . [ ت ُ ت ُ ] (ترکی ، اِ) در ترکی تنباکو را گویند. (غیاث اللغات ). در ترکی تمباکو را گویند. (آنندراج ). تبغ، و معناه بالترکیة دخان . (المنجد). دزی در ذیل قو
تتن تتنلغتنامه دهخداتتن تتن . [ ت َ ت َ ت َ ت َ ] (اِ صوت ) نوعی از موازین قدما در تقطیع شعر، بجای تقطیع آن به ارکان عروض معمولی : بر بحر مضارعست شعرش طق طاق تتن تتن تتاطق .ناصرخسر
تتنای بخششلغتنامه دهخداتتنای بخشش . [ ] (اِخ ) یکی از حکام فرس بود در فلسطین ، کتاب عزرا 345 و 6 و 6: 6 و 13. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به تتنای شود.
تتنایلغتنامه دهخداتتنای . [ ] (اِخ ) والی ایران در فلسطین . پیرنیا در تاریخ ایران باستان آرد: پس از آن داریوش فرمانی صادر کرد، بدین مضمون : «پس حال ای تتنای والی ماورای نهر شتر ب
تتنکلغتنامه دهخداتتنک . [ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان وشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تتنکلغتنامه دهخداتتنک . [ ت َ ن َ ] (اِ) بمعنی تبنک مرقوم یعنی قالب ریخته . (لسان العجم شعوری ج 1ورق 281 ب ). بوته و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء).
تتن تتنلغتنامه دهخداتتن تتن . [ ت َ ت َ ت َ ت َ ] (اِ صوت ) نوعی از موازین قدما در تقطیع شعر، بجای تقطیع آن به ارکان عروض معمولی : بر بحر مضارعست شعرش طق طاق تتن تتن تتاطق .ناصرخسر
تتنای بخششلغتنامه دهخداتتنای بخشش . [ ] (اِخ ) یکی از حکام فرس بود در فلسطین ، کتاب عزرا 345 و 6 و 6: 6 و 13. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به تتنای شود.
تتنایلغتنامه دهخداتتنای . [ ] (اِخ ) والی ایران در فلسطین . پیرنیا در تاریخ ایران باستان آرد: پس از آن داریوش فرمانی صادر کرد، بدین مضمون : «پس حال ای تتنای والی ماورای نهر شتر ب
تتنکلغتنامه دهخداتتنک . [ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان وشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تتنکلغتنامه دهخداتتنک . [ ت َ ن َ ] (اِ) بمعنی تبنک مرقوم یعنی قالب ریخته . (لسان العجم شعوری ج 1ورق 281 ب ). بوته و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء).