تتلعلغتنامه دهخداتتلع. [ ت َ ت َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گردن یازیدن از بهر برخاستن و در پیش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). تتالع فی مشیة اذا مد عنقه و رفع رأسه و کذلک تتلع. (تاج العروس
تطلعلغتنامه دهخداتطلع. [ ت َ طَل ْ ل ُ ] (ع مص ) چشم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیوسته در چیزی نگریستن و انتظار کردن . || واقف و آ
متتلعلغتنامه دهخدامتتلع. [ م ُ ت َ ت َل ْ ل ِ ] (ع ص ) منتظر و چشم دوخته بر کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سر ستیخ کننده تا برخیزد. (منتهی ال
درپیشلغتنامه دهخدادرپیش . [ دَ ] (ق مرکب ) سابق . سابقاً. پیش از این . قبل از این . آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف ، تقدم ؛ در پیش فرستادن . (دهار).- در پیش آمدن ؛