تترفلغتنامه دهخداتترف . [ ت َ ت َرْ رُ ] (ع مص ) تنعم . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تطرفلغتنامه دهخداتطرف . [ ت َ طَرْ رُ ] (ع مص ) نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). گزیدن چیزی را. (از ذیل اقرب الموارد). || در اطراف چراگاه چریدن ناقه و نیامیختن ب
تارفاملغتنامه دهخداتارفام . (ص مرکب ) کدر. تیره رنگ . تارگون . بی زدودگی : همچو این تاریکرویان ، روی من تیره بود و تارفام و بی صقال . ناصرخسرو.رجوع به تار شود.
تترالین سولفنات دوسدیملغتنامه دهخداتترالین سولفنات دوسدیم . [ ت ِ ف ُ دُ س ُ ی ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیایی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.
تترالین سولفونیکلغتنامه دهخداتترالین سولفونیک . [ ت ِ ف ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیائی .رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 333 شود.
تتافللغتنامه دهخداتتافل . [ ت َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ تَتْفُل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تتفل شود.
تترالینلغتنامه دهخداتترالین . [ ت ِ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیائی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.
متترفلغتنامه دهخدامتترف . [ م ُ ت َ ت َرْ رِ ] (ع ص ) به ناز و نعمت زیست کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بختیار و به ناز نعمت زیست کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تترف شو
تارفاملغتنامه دهخداتارفام . (ص مرکب ) کدر. تیره رنگ . تارگون . بی زدودگی : همچو این تاریکرویان ، روی من تیره بود و تارفام و بی صقال . ناصرخسرو.رجوع به تار شود.
تترالین سولفنات دوسدیملغتنامه دهخداتترالین سولفنات دوسدیم . [ ت ِ ف ُ دُ س ُ ی ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیایی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.
تترالین سولفونیکلغتنامه دهخداتترالین سولفونیک . [ ت ِ ف ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیائی .رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 333 شود.
تتافللغتنامه دهخداتتافل . [ ت َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ تَتْفُل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تتفل شود.