تترسلغتنامه دهخداتترس . [ ت َ ت َرْ رُ ] (ع مص ) سپردار شدن . (زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تتریس ؛ سپر پیش داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): تسترت بک من ا
تطرسلغتنامه دهخداتطرس . [ ت َ طَرْ رُ ] (ع مص ) چیزی پاک و نفیس خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): هویتطرز فی اللباس و یتطرس فی المطعم ؛ ای یتنو
تترستاقلغتنامه دهخداتترستاق . [ ت َ رُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل است . این دهستان در 24 هزارگزی خاور بلده واقع است و هوای آن سرد و آب آن از چشمه سار و مح
تارسوسلغتنامه دهخداتارسوس . (اِخ ) «تارس » . «طرسوس ». شهری به آسیای صغیر، مرکز کیلیکیه . رجوع به «تارس » و «طرسوس » شود.
تارسملغتنامه دهخداتارسم . [ رَ س َ ] (اِخ ) موضعی است در هزارجریب مازندران . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123 شود.
تارسازیلغتنامه دهخداتارسازی . (حامص مرکب ) عمل تارساز. شغل تارساز. || (اِ مرکب ) مغازه و دکان تارساز.
تترستاقلغتنامه دهخداتترستاق . [ ت َ رُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل است . این دهستان در 24 هزارگزی خاور بلده واقع است و هوای آن سرد و آب آن از چشمه سار و مح