تترلغتنامه دهخداتتر. [ ت َ ت َ ] (اِخ ) بمعنی تاتار است که ولایتی باشد مشک خیز. (برهان ). مخفف تاتار که شهری است در ترکستان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مخفف لفظ تاتار است . (ف
تترلغتنامه دهخداتتر. [ ت َ ت َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل تَتَری ّ و بمعنی چاپار و قاصد آورده است . (دزی ج 1 ص 141).
تترونیوملغتنامه دهخداتترونیوم . [ ت ِ رُ ] (اِخ ) شهری به یونان که در لشکرکشی خشیارشا بتصرف لشکر ایران درآمد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 798 شود.
تترالین سولفنات دوسدیملغتنامه دهخداتترالین سولفنات دوسدیم . [ ت ِ ف ُ دُ س ُ ی ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیایی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.
تترالین سولفونیکلغتنامه دهخداتترالین سولفونیک . [ ت ِ ف ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیائی .رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 333 شود.
تتریةلغتنامه دهخداتتریة. [ ت َ ت َ ی ی َ ] (ع اِ) قبایی که بطریق تاتار و از ابریشم یکدست تهیه کنند و حاشیه ٔ آن را با پارچه ٔ زرین تزیین نمایند. (دزی ج 1 ص 141).
تترالینلغتنامه دهخداتترالین . [ ت ِ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیائی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.
تتریلغتنامه دهخداتتری . [ ت َت َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به تتر را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). منسوب به تتر باشد که ولایت تتار است . (برهان ). منسوب به تتر که مخفف تاتار است و آن مل
تترونیوملغتنامه دهخداتترونیوم . [ ت ِ رُ ] (اِخ ) شهری به یونان که در لشکرکشی خشیارشا بتصرف لشکر ایران درآمد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 798 شود.
تترالین سولفنات دوسدیملغتنامه دهخداتترالین سولفنات دوسدیم . [ ت ِ ف ُ دُ س ُ ی ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیایی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.