تتارلغتنامه دهخداتتار. [ ت َ ] (اِخ ) از امرای دولت سلطان غیاث الدین ، مسعودبن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هَ . ق . به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدول
تتارلغتنامه دهخداتتار. [ ت َ ] (اِخ ) تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. (برهان ). تتار و تتر همان تاتار و تتری منسوب بدان . (فرهنگ رشیدی ). مخفف ت
تتارچهلغتنامه دهخداتتارچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) نوعی از تیر باشد و پیکان خاصی هم دارد. (برهان ). نوعی از تیر. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از اسامی تیرها به اعتب
تتاریلغتنامه دهخداتتاری . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تتار. (ناظم الاطباء). تاتاری . تتری . که از سرزمین تاتار و یا تتار و تتر باشد. مردم تاتار و یا هرچیز منسوب بدان : گل بهاری بت
تتارکلغتنامه دهخداتتارک . [ ت َ رُ ] (ع مص ) با یکدیگر دست بداشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تتارک الامر بینهم ؛ ترکوه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تتاریلغتنامه دهخداتتاری . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تتار. (ناظم الاطباء). تاتاری . تتری . که از سرزمین تاتار و یا تتار و تتر باشد. مردم تاتار و یا هرچیز منسوب بدان : گل بهاری بت
تتارچهلغتنامه دهخداتتارچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) نوعی از تیر باشد و پیکان خاصی هم دارد. (برهان ). نوعی از تیر. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از اسامی تیرها به اعتب
تتارکلغتنامه دهخداتتارک . [ ت َ رُ ] (ع مص ) با یکدیگر دست بداشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تتارک الامر بینهم ؛ ترکوه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).