لغتنامه دهخدا
تبقیع.[ ت َ ] (ع مص ) بمعنی بَقع است . به بلادی رفتن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). قولهم : ما ادری این بقع؛ای این ذهب ، کانه قال الی ای بقعة من البقاع ذهب . (تاج العروس ). و رجوع به منتهی الارب شود. || بدون رنگ گذاشتن رنگرز جاهایی را از جامه . (از اقرب الموارد) (از قطر ال