تبنیلغتنامه دهخداتبنی . [ ] (اِخ ) (مطلع کردن ) مردی که ادعای سلطنت کرده با عمری جنگید و تخمیناً نصف قوم را بطرف خود کشانید لکن بالاخره فراری گردیده گویا کشته شد. (اول پادشاهان
تبنیلغتنامه دهخداتبنی . [ ت َ ب َن ْ نی ] (ع مص از: «ب ن و») پسر خواندن . (زوزنی ) (آنندراج ). کسی را به پسری گرفتن . (مجمل اللغه ). پسر گرفتن کسی را. (منتهی الارب ).پسر گفتن کس
تبنیلغتنامه دهخداتبنی . [ ت ِ ] (ص نسبی ) آنچه برنگ کاه باشد. (از المنجد). کاهی . برنگ کاه . لون تبنی . منسوب به تبن . تبنی اللون . || (اِ) نوعی یاقوت برنگ کاه . (الجماهر ص 74).
تبنیلغتنامه دهخداتبنی . [ ت ُ نا ] (اِخ ) شهری به حوران از اعمال دمشق : فلازال قبر بین تبنی و جاسم علیه من الوسمی جود و وابل فینبت حوذاناً و عوفاً منوراًسأهدی له من خیر ماقال ق
تبنيدیکشنری عربی به فارسیمربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا) , اختيار , اتخاذ , قبول , اقتباس , استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شکل ان , قبول به فرزندي , فرزند خواندگي
طبنیلغتنامه دهخداطبنی . [ طُ ب ُن ْنی / طِ ] (ص نسبی ) منسوب به «طُبن » یا «طِبن ». شهری در مغرب از سرزمین زاب که در منتهی الیه و پایان بلاد مغرب واقع است و گروهی از اعلام از ای
تبنیجلغتنامه دهخداتبنیج . [ ت َ ] (ع مص ) بنج (بنگ ) خورانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آواز کردن کبک از سوراخ . (از قطر المحیط)
تبنیتلغتنامه دهخداتبنیت . [ ت َ ] (ع مص ) خبر پرسیدن و بسیار سؤال کردن از کسی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بنته ُ بکذا؛ ساکت کردن و غالب شدن او را بحجت . (از
تبنیسلغتنامه دهخداتبنیس . [ ت َ ] (ع مص ) تبنیس مرد؛ تأخیر کردن او. (از قطر المحیط). تبنیس از چیزی ؛ پس ماندن از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پس ماندن از چیزی . (آنندراج
تبنیشلغتنامه دهخداتبنیش . [ ت َ ] (ع مص ) سست شدن در کاری . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبنیقلغتنامه دهخداتبنیق . [ ت َ ] (ع مص ) تبنیق الودی ؛ پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطب
تبنیجلغتنامه دهخداتبنیج . [ ت َ ] (ع مص ) بنج (بنگ ) خورانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آواز کردن کبک از سوراخ . (از قطر المحیط)
تبنیتلغتنامه دهخداتبنیت . [ ت َ ] (ع مص ) خبر پرسیدن و بسیار سؤال کردن از کسی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بنته ُ بکذا؛ ساکت کردن و غالب شدن او را بحجت . (از
تبنیسلغتنامه دهخداتبنیس . [ ت َ ] (ع مص ) تبنیس مرد؛ تأخیر کردن او. (از قطر المحیط). تبنیس از چیزی ؛ پس ماندن از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پس ماندن از چیزی . (آنندراج
تبنیشلغتنامه دهخداتبنیش . [ ت َ ] (ع مص ) سست شدن در کاری . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبنیقلغتنامه دهخداتبنیق . [ ت َ ] (ع مص ) تبنیق الودی ؛ پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطب