تبنکلغتنامه دهخداتبنک . [ ت َ ب َ ] (ص ) جوان محبوب و بلندبالا و توانا راگویند. (لسان العجم شعوری ورق 281 الف ) : چه نیکو بود با خیالات نیک [کذا]بریز [کذا و ظ: بزیر] آوریدن حریف
تبنکلغتنامه دهخداتبنک . [ ت َ ب َ ن َ / ت ُ ن َ ] (اِ) دریچه ٔ مرکب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 256). دریچه ای بود که درو، بقالب ریختها کنند از هر صورت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ن
تبنکلغتنامه دهخداتبنک . [ ت َ ب َن ْ ن ُ ] (ع مص ) مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن بجایی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تمکن یافتن در عزت . (از قطر ا
تبنکرلغتنامه دهخداتبنکر. [ ت َ ب َ ک َ ] (اِ) طبله ٔ نان . جایی که نان در آن گذارند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف ). || طبق چوبی که در آن نان گذارند. (لسان العجم شعوری ایضاً
تبنکهلغتنامه دهخداتبنکه . [ ت َ ب َ ک ِ ] (اِ) ناظم الاطباء تبنگه را به تصحیف چنین ضبط کرده و با حروف لاتین هم تصریح نموده است . رجوع به تبنگه شود.
تبنکرلغتنامه دهخداتبنکر. [ ت َ ب َ ک َ ] (اِ) طبله ٔ نان . جایی که نان در آن گذارند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف ). || طبق چوبی که در آن نان گذارند. (لسان العجم شعوری ایضاً
تبنکهلغتنامه دهخداتبنکه . [ ت َ ب َ ک ِ ] (اِ) ناظم الاطباء تبنگه را به تصحیف چنین ضبط کرده و با حروف لاتین هم تصریح نموده است . رجوع به تبنگه شود.