تبلورلغتنامه دهخداتبلور. [ ت َ ب َ وُ ] (ع مص ) بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی . (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن . (المنجد) . بلوری شدن جسمی . (ناظم الاطباء).جامد براق شدن جسم
تبغورلغتنامه دهخداتبغور. [ ت َ ] (اِ) شعوری بنقل فرهنگ نعمت اﷲ این کلمه را قوش معنی کرده است . (لسان العجم ج 1 ورق 276 الف ).
تبلولغتنامه دهخداتبلو. [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک در بخش قاین شهرستان بیرجند که در 48 هزارگزی شمال باختری قاین واقع است . کوهستانی ومعتدل است و 60 تن سکنه دارد. آ
تبلونستنلغتنامه دهخداتبلونستن . [ ت َ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) هزوارش «تبلونیستن » ، پهلوی «شکستن » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به لغت زند و پازند بمعنی شکستن باشد. (برهان ) (انجمن آ
بلور انباشتیcumulate crystalواژههای مصوب فرهنگستانبلور نمک حاصل از تبلور شورابهها که در مرز بین هوا و آب تشکیل میشود