تبطیللغتنامه دهخداتبطیل . [ ت َ ] (ع مص ) عاطل کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامه ٔ آن . (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تب
تبتیللغتنامه دهخداتبتیل . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از دنیا بریدن . (زوزنی ). دل از دنیا بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ ج
تبزیللغتنامه دهخداتبزیل . [ ت َ ] (ع مص ) شکافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوراخ کردن . (از اقرب الموارد).
تبجیل کردنلغتنامه دهخداتبجیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام کردن و گرامی داشتن . (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بی
تبجیللغتنامه دهخداتبجیل . [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). گرامی داشتن کس
باطل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن ۲. بیمعنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن ۳. ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن ۴. ضایع گردانیدن ۵. خط زدن، قلم
تبزیللغتنامه دهخداتبزیل . [ ت َ ] (ع مص ) شکافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوراخ کردن . (از اقرب الموارد).
تبجیل کردنلغتنامه دهخداتبجیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام کردن و گرامی داشتن . (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بی
تبجیللغتنامه دهخداتبجیل . [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). گرامی داشتن کس