تبطیحلغتنامه دهخداتبطیح . [ ت َ ] (ع مص )سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن . (ناظم الاطباء): بطح المسج
تبجیحلغتنامه دهخداتبجیح . [ ت َ ] (ع مص ) شادمانه کردن کسی را. (منتهی الارب ). شادمانه گردانیدن . (آنندراج ). شاد کردن کسی را.(شرح قاموس ). || بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (
تبریحلغتنامه دهخداتبریح . [ ت َ ] (ع مص ) برنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || در مشقت و شدت انداختن کسی را کار. (آنندراج ): برح به الامر تبریحاً؛ در مشقت و شدت انداخت ک
تبطحلغتنامه دهخداتبطح . [ ت َ ب َطْ طُ ] (ع مص ) در هامونی پهن واشدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ): تبطح سیل ؛ گسترش یافتن سیل در بطحا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیار
تبطیلغتنامه دهخداتبطی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) پس انداختن کار و تأخیر در آن .(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ).
تبطیطلغتنامه دهخداتبطیط. [ ت َ ] (ع مص ) تجارت مرغابی کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مانده و عاجز شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المح
تبطیطلغتنامه دهخداتبطیط. [ ت َ ] (ع مص ) تجارت مرغابی کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مانده و عاجز شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المح
تبجیحلغتنامه دهخداتبجیح . [ ت َ ] (ع مص ) شادمانه کردن کسی را. (منتهی الارب ). شادمانه گردانیدن . (آنندراج ). شاد کردن کسی را.(شرح قاموس ). || بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (
تبریحلغتنامه دهخداتبریح . [ ت َ ] (ع مص ) برنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || در مشقت و شدت انداختن کسی را کار. (آنندراج ): برح به الامر تبریحاً؛ در مشقت و شدت انداخت ک
تبطحلغتنامه دهخداتبطح . [ ت َ ب َطْ طُ ] (ع مص ) در هامونی پهن واشدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ): تبطح سیل ؛ گسترش یافتن سیل در بطحا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیار
تبطیلغتنامه دهخداتبطی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) پس انداختن کار و تأخیر در آن .(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ).