تبریسلغتنامه دهخداتبریس . [ ت َ ] (ع مص )نرم و آسان کردن زمین را. (از قطر المحیط). نرم کردن زمین را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تبریصلغتنامه دهخداتبریص . [ ت َ ] (ع مص ) ابرص کردن کسی را. (از قطر المحیط). || سر را تراشیدن . (از قطر المحیط). سر تراشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن باران بزمین
تبریرلغتنامه دهخداتبریر. [ ت َ ] (ع اِ) چیز. (از قطر المحیط): ما اَصَبْت ُ منه ُ تبریراً؛ نیافتم از وی چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ] (اِخ ) نام جامعی است در کرمان . حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان ... آرد: ... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت . (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج
تبجیسلغتنامه دهخداتبجیس . [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن آب را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تبجیس آب ؛ روان کردن آن . (از اقرب الموارد). || شکافتن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم
تبربسلغتنامه دهخداتبربس . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) رفتن برفتار سگ . || سبک رفتن . || با شتاب رفتن . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تبخیسلغتنامه دهخداتبخیس . [ ت َ ] (ع مص ) تبخس . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم . (آنندراج ). بخس المخ تبخیساً؛ نماند مغز مگر در استخوانه
تبریرلغتنامه دهخداتبریر. [ ت َ ] (ع اِ) چیز. (از قطر المحیط): ما اَصَبْت ُ منه ُ تبریراً؛ نیافتم از وی چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ] (اِخ ) نام جامعی است در کرمان . حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان ... آرد: ... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت . (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج
تبجیسلغتنامه دهخداتبجیس . [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن آب را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تبجیس آب ؛ روان کردن آن . (از اقرب الموارد). || شکافتن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم
تبربسلغتنامه دهخداتبربس . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) رفتن برفتار سگ . || سبک رفتن . || با شتاب رفتن . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تبخیسلغتنامه دهخداتبخیس . [ ت َ ] (ع مص ) تبخس . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم . (آنندراج ). بخس المخ تبخیساً؛ نماند مغز مگر در استخوانه