تبدیلغتنامه دهخداتبدی . [ ت َ ب َدْ دی ] (ع مص ) به بادیه مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الا
تبدیدلغتنامه دهخداتبدید. [ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از قطر المحیط). پریشان کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ||
تبدیعلغتنامه دهخداتبدیع. [ ت َ ] (ع مص ) مبتدع خواندن . (زوزنی ) (آنندراج ). به بدعت نسبت کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تبدیل به احسن کردنلغتنامه دهخداتبدیل به احسن کردن .[ ت َ ب ِ اَ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به چیزی بهتر بدل کردن . عوض کردن چیزی با چیز دیگری ، چنانکه در مال وقف که بخاطر رعایت وقف مال م
تبدیل کردنلغتنامه دهخداتبدیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عوض کردن . تعویض . بدل کردن . تاخت زدن . مبادله کردن . معاوضه کردن . || گرداندن . تغییر دادن . تحریف کردن : روا نیست در ت
تبدیل یافتنلغتنامه دهخداتبدیل یافتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تغییر پذیرفتن . تبدیل شدن . تغییر یافتن . تغییر کردن : چون مزاج زشت او تبدیل یافت رفت زشتی از رخش چون شمع تافت . مولوی .رجو
تبدیدلغتنامه دهخداتبدید. [ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از قطر المحیط). پریشان کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ||
تبدیعلغتنامه دهخداتبدیع. [ ت َ ] (ع مص ) مبتدع خواندن . (زوزنی ) (آنندراج ). به بدعت نسبت کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تبدیل به احسن کردنلغتنامه دهخداتبدیل به احسن کردن .[ ت َ ب ِ اَ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به چیزی بهتر بدل کردن . عوض کردن چیزی با چیز دیگری ، چنانکه در مال وقف که بخاطر رعایت وقف مال م
تبدیل کردنلغتنامه دهخداتبدیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عوض کردن . تعویض . بدل کردن . تاخت زدن . مبادله کردن . معاوضه کردن . || گرداندن . تغییر دادن . تحریف کردن : روا نیست در ت
تبدیل یافتنلغتنامه دهخداتبدیل یافتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تغییر پذیرفتن . تبدیل شدن . تغییر یافتن . تغییر کردن : چون مزاج زشت او تبدیل یافت رفت زشتی از رخش چون شمع تافت . مولوی .رجو