تب خیزلغتنامه دهخداتب خیز. [ ت َ ] (نف مرکب ) که تب آورد. هوا یا جایی که بیماری تب آورد. مالاریایی : اراضی مجاور باتلاقها و زمینهای باتلاقی تب خیزند. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آ
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ] (اِخ ) نام جامعی است در کرمان . حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان ... آرد: ... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت . (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج
تبخیر کردنلغتنامه دهخداتبخیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخار کردن . (ناظم الاطباء). بصورت بخار درآوردن .
تبخیتلغتنامه دهخداتبخیت . [ ت َ ] (ع مص )غلبه کردن و خاموش گردانیدن . (از قطر المحیط). غلبه کردن به حجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ساکت کردن . (ناظم الاطباء). ||
تبخیرلغتنامه دهخداتبخیر. [ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بخور کردن و بخور دادن . (ناظم الاطباء). خویشتن بوی کردن ببخور. (دهار): و بخّره و بخر عل
تبخیسلغتنامه دهخداتبخیس . [ ت َ ] (ع مص ) تبخس . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم . (آنندراج ). بخس المخ تبخیساً؛ نماند مغز مگر در استخوانه
تب انگیزلغتنامه دهخداتب انگیز. [ ت َ اَ ] (نف مرکب ) که تب انگیزد. تب آورنده . تب خیز. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ] (اِخ ) نام جامعی است در کرمان . حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان ... آرد: ... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت . (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج
تبخیر کردنلغتنامه دهخداتبخیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخار کردن . (ناظم الاطباء). بصورت بخار درآوردن .
تبخیتلغتنامه دهخداتبخیت . [ ت َ ] (ع مص )غلبه کردن و خاموش گردانیدن . (از قطر المحیط). غلبه کردن به حجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ساکت کردن . (ناظم الاطباء). ||
تبخیرلغتنامه دهخداتبخیر. [ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بخور کردن و بخور دادن . (ناظم الاطباء). خویشتن بوی کردن ببخور. (دهار): و بخّره و بخر عل