تبجیللغتنامه دهخداتبجیل . [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). گرامی داشتن کس
تبجیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم ۲. بزرگشمردن، گرامی داشتن ≠ تحقیر
تبجیل کردنلغتنامه دهخداتبجیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام کردن و گرامی داشتن . (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بی
تبجیدلغتنامه دهخداتبجید. [ ت َ ] (ع مص ) مقیم شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبجید در مکان ؛ اقامت گزیدن در آن . (از اقرب الموارد).
تبجیسلغتنامه دهخداتبجیس . [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن آب را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تبجیس آب ؛ روان کردن آن . (از اقرب الموارد). || شکافتن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم
تبتیللغتنامه دهخداتبتیل . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از دنیا بریدن . (زوزنی ). دل از دنیا بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ ج
تبجیل کردنلغتنامه دهخداتبجیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام کردن و گرامی داشتن . (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بی
ترتیبلغتنامه دهخداترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشی