تبجحلغتنامه دهخداتبجح . [ ت َ ب َج ْ ج ُ ] (ع مص ) شادمانه گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاد شدن . (تاج المصادر بیهق
تبجحدیکشنری عربی به فارسیلفاظي کردن , ياوه سرايي کردن , بيهوده گفتن , سرزنش کردن , ياوه سرايي , بيهوده گويي
تجحفللغتنامه دهخداتجحفل . [ ت َج َ ف ُ ] (ع مص ) مجتمع شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
تبجیدلغتنامه دهخداتبجید. [ ت َ ] (ع مص ) مقیم شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبجید در مکان ؛ اقامت گزیدن در آن . (از اقرب الموارد).
تبجیسلغتنامه دهخداتبجیس . [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن آب را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تبجیس آب ؛ روان کردن آن . (از اقرب الموارد). || شکافتن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم
تبجیل کردنلغتنامه دهخداتبجیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام کردن و گرامی داشتن . (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بی