تباکلغتنامه دهخداتباک . [ ت َ ] (اِخ ) شهزاده ٔ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235):یکی نامور بود نامش تباک ابا آلت و لشکر و رای پاک که بر شهر جهرم بد او پادشاج
تباکلغتنامه دهخداتباک .[ ت َ باک ک ] (ع مص ) ازدحام نمودن و بر هم نشستن قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تباکیلغتنامه دهخداتباکی . [ ت َ ] (ع مص ) گرستن نمودن . (زوزنی ). خود را گریان نمودن . خویشتن چون گریانی ساختن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گریه ٔ دروغ نمودن . (منتهی الا
التباکلغتنامه دهخداالتباک . [اِ ت ِ ] (ع مص ) درهم آمیخته شدن کار. (منتهی الارب ).آمیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). التباس . اختلاط.
تااکهلغتنامه دهخداتااکه . [ اُ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از بنادر قدیم ایران در خلیج فارس . (ایران باستان ص 1509).
تباکیلغتنامه دهخداتباکی . [ ت َ ] (ع مص ) گرستن نمودن . (زوزنی ). خود را گریان نمودن . خویشتن چون گریانی ساختن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گریه ٔ دروغ نمودن . (منتهی الا
التباکلغتنامه دهخداالتباک . [اِ ت ِ ] (ع مص ) درهم آمیخته شدن کار. (منتهی الارب ).آمیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). التباس . اختلاط.
آکلغتنامه دهخداآک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
تهمعلغتنامه دهخداتهمع. [ ت َ هََ م ْ م ُ ] (ع مص ) تباکی کردن . (ناظم الاطباء). تباکی . (اقرب الموارد). گریستن . || جاری شدن آب و اشک . (از ذیل اقرب الموارد).
متباکلغتنامه دهخدامتباک . [ م ُ ت َباک ک ] (ع ص ) بر هم نشیننده و ازدحام نماینده . (آنندراج ). مجتمع و انبوه و فراهم آورنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تباک شود.