تباه کاریلغتنامه دهخداتباه کاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل تباهکار. خرابکاری . کاری زشت و بد کردن . افساد. تبهکاری . || فسق . فجور. || زنا. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود.
تبه کاریلغتنامه دهخداتبه کاری . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه کاری : زود میرند از تبه کاری چه سفیدیست در سیه کاری . مکتبی .رجوع به تباهکاری شود.
تباهکارفرهنگ مترادف و متضادبدکار، تبهکار، شریر، فاجر، فاسد، فاسق، بدکردار، ناصالحمفسد ≠ درستکار، صالح
تبه کاریلغتنامه دهخداتبه کاری . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه کاری : زود میرند از تبه کاری چه سفیدیست در سیه کاری . مکتبی .رجوع به تباهکاری شود.
تک پرانیلغتنامه دهخداتک پرانی . [ ت َ پ َ ] (حامص مرکب ) تک پراندن . عمل تک پران . تباه کاری گاه بگاه زنی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تک پران و تک پراندن شود.
کلک زدنلغتنامه دهخداکلک زدن . [ ک َ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تباهی کردن زن . تباه کاری کردن زن . نابسامانی کردن زن . کار نامشروع کردن زن . بکار نامشروع مرتکب بودن (بیشتر درزنان ). عم
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد
سیئةلغتنامه دهخداسیئة. [ س َی ْ ی ِ ءَ ] (ع اِ) بدی و گناه صغیره . (غیاث اللغات ). بدی . (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60) (دهار). بدی . خطا. اصل آن سیوئه است . (از منته