تباهی شدنلغتنامه دهخداتباهی شدن .[ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع شدن . (ناظم الاطباء).- تباهی شدن کشتی ؛ به ساحل مقصود نرسیدن کشتی و این مجاز است . (آنندراج ) : فغان کز موج آبی کشتی
تباه شدنلغتنامه دهخداتباه شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فاسد شدن . (ناظم الاطباء). تباه گشتن . تباه گردیدن . ضایع شدن .خراب گشتن . مختل شدن . اختلال پیدا کردن : دل ایشان را ناچار
تباه شدنگویش اصفهانی تکیه ای: ârkatan طاری: az beyn šoy(mun) طامه ای: xarâb boboɂan طرقی: az beyn šoymun کشه ای: az beyn šoymun نطنزی: xerâb baboyan
تباه شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ضایع گشتن، فاسد شدن ۲. خراب شدن، ویران گشتن ۳. تلفشدن، نفله شدن ۴. نابود گشتن، هلاک شدن
تعرضلغتنامه دهخداتعرض . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). پیش آمدن و در پی کسی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی را و به
گورلغتنامه دهخداگور. (اِ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. (برهان ). قبر معرب گور است . (آنندراج ). تربت . خاک . نهفت . ستودان . ادم . ثُکنة. (م
تباهی کردنلغتنامه دهخداتباهی کردن . [ ت َ ک َ دَ] (مص مرکب ) فاسد کردن و خراب کردن . (ناظم الاطباء).افساد. فساد کردن . مرتکب عمل قبیح شدن : هوای او بدلم بر همه تباهی کردهوای خوبان جست
رخنه شدنلغتنامه دهخدارخنه شدن . [ رَ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )شکافته شدن . پاره شدن . ترکیدن . ترک برداشتن . چاک شدن . ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه : نباید که آزاد یابد تن