تبانچهلغتنامه دهخداتبانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مبدل تپانچه است . (فرهنگ نظام ). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی (؟) مترادف اینند. (شرفنامه ٔ منیری ).
طبانچهلغتنامه دهخداطبانچه . [ طَ چ َ / چ ِ ] (اِ) در این لفظ بجای طاء تاء فوقانی نوشتن صحیح باشد چرا که لفظ فارسی است ازمُزیل و خان ِ آرزو. و در خیابان نوشته که طبانچه ازمدار به ب
تبانچیژلغتنامه دهخداتبانچیژ. [ ت َ ] (اِ) در شعوری (ج 1 ورق 278 الف ) آمده : «تبانچیژ بفتح باء موحده و سکون نون و کسر جیم ، در فارسی بمعنی گل فزونی (؟) است . بنقل فرهنگ نعمةاﷲ». در
تباندهلغتنامه دهخداتبانده . [ ت َ دَ ] (ع اِ) بلغت بربر، پیش بند قفل سازان و چلنگران را گویند. (دزی ج 1 ص 140).
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است . (از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تَبَن نعت است از آن . (آنندراج ). تب
صقورلغتنامه دهخداصقور. [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صَقر است . (منتهی الارب ) : صاحب اترار چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تبانچه زدن محال است . (جهانگشای جوینی ). و حریص
تبانچیژلغتنامه دهخداتبانچیژ. [ ت َ ] (اِ) در شعوری (ج 1 ورق 278 الف ) آمده : «تبانچیژ بفتح باء موحده و سکون نون و کسر جیم ، در فارسی بمعنی گل فزونی (؟) است . بنقل فرهنگ نعمةاﷲ». در
تباندهلغتنامه دهخداتبانده . [ ت َ دَ ] (ع اِ) بلغت بربر، پیش بند قفل سازان و چلنگران را گویند. (دزی ج 1 ص 140).
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است . (از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.