تباندهلغتنامه دهخداتبانده . [ ت َ دَ ] (ع اِ) بلغت بربر، پیش بند قفل سازان و چلنگران را گویند. (دزی ج 1 ص 140).
تبادهلغتنامه دهخداتباده . [ ت َ دُه ْ ] (ع مص ) بی فکر و تأمل با هم خطبه و جز آن خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تباده خطبه و شعر؛ ارتجال آنها و تباده دو تن د
تبانچهلغتنامه دهخداتبانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مبدل تپانچه است . (فرهنگ نظام ). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی (؟) مترادف اینند. (شرفنامه ٔ منیری ).
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است . (از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تَبَن نعت است از آن . (آنندراج ). تب
تبادهلغتنامه دهخداتباده . [ ت َ دُه ْ ] (ع مص ) بی فکر و تأمل با هم خطبه و جز آن خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تباده خطبه و شعر؛ ارتجال آنها و تباده دو تن د
تبانچهلغتنامه دهخداتبانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مبدل تپانچه است . (فرهنگ نظام ). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی (؟) مترادف اینند. (شرفنامه ٔ منیری ).
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است . (از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.
تبانةلغتنامه دهخداتبانة. [ ت َ ن َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تَبَن نعت است از آن . (آنندراج ). تب