تباشرلغتنامه دهخداتباشر. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) مژده دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از دهار) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از زوزنی ) (آنندراج ). مژده دادن و بشارت دادن مر یکد
تاشرلغتنامه دهخداتاشر. [ ش ِ ] (اِخ ) خانه ای بسیار قدیمی در «اورلئانه » که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود.
تبادرلغتنامه دهخداتبادر. [ ت َ دُ ] (ع مص ) بهم بشتافتن . (زوزنی ). پیشی گرفتن او را بشتافتن سوی آن . (منتهی الارب ). با هم شتافتن و پیشی گرفتن در کاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج
تبارلغتنامه دهخداتبار. [ ت َ ] (اِخ ) ابن عیاض ، یکی از دو کس که عثمان بن عفان را بقتل رساندند. دیگری «سوران بن حمران » بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
تبارلغتنامه دهخداتبار. [ ت َ ] (ع اِ) هلاک . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم ، کلاماً و سلّم ،
مژدگان دادنلغتنامه دهخدامژدگان دادن . [ م ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) تباشر. (دهار). تبشیر. (تاج المصادر بیهقی ). بشارت دادن . مژده دادن . خبر خوش دادن . || مژدگانی دادن : دل از من رفت ا
متباشرلغتنامه دهخدامتباشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) مژده دهنده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباشر شود.
ابن مفرغلغتنامه دهخداابن مفرغ . [ اِ ن ُ م ُ ف َرْ رِ ] (اِخ ) یزیدبن زیادبن ربیعةبن ذی العشیره ٔ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری . و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است
تاشرلغتنامه دهخداتاشر. [ ش ِ ] (اِخ ) خانه ای بسیار قدیمی در «اورلئانه » که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود.
تبادرلغتنامه دهخداتبادر. [ ت َ دُ ] (ع مص ) بهم بشتافتن . (زوزنی ). پیشی گرفتن او را بشتافتن سوی آن . (منتهی الارب ). با هم شتافتن و پیشی گرفتن در کاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج