تبادل یونion exchangeواژههای مصوب فرهنگستانتعویض یونهای آزاد یک محلول با یونهای همبار موجود در یک جامد یا مایع
تبادللغتنامه دهخداتبادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر بدل کردن . (زوزنی ). با هم معاوضه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معاوضه و گرفتن چیزی در مقابل دادن چیزی دیگر. (فرهنگ نظام ).
تبادلدیکشنری عربی به فارسیمعاوضه , ردو بدل کننده , باهم عوض کردن , مبادله کردن , تبادل کردن , تغيير دادن , متناوب ساختن , عوض کردن , بيرون کردن , جانشين کردن , اخراج کردن
تبادلگر یونion exchangerواژههای مصوب فرهنگستانمادهای جامد یا مایع متشکل از یونهای مثبت و منفی که با یونهای مشابه قابل مبادله است
سَوانگاری تبادل یونیion exchange chromatographyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سوانگاری مایعی که در نتیجۀ برهمکنشهای یونی صورت میگیرد
نسبت جذب سدیمsodium absorption ratio, SAR 3واژههای مصوب فرهنگستاننسبتی که برای نشان دادن فعالیت نسبی یونهای سدیم در آب آبیاری در واکنشهای تبادل یون با خاک به کار میرود
الکتروتراکافتelectrodialysisواژههای مصوب فرهنگستانفرایند یونزدایی آب که در آن یونها تحت تأثیر میدان الکتریکی و به واسطۀ غشای تبادل یون از یک پیکرۀ آب جدا و به پیکرۀ دیگر منتقل میشوند
تبادللغتنامه دهخداتبادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر بدل کردن . (زوزنی ). با هم معاوضه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معاوضه و گرفتن چیزی در مقابل دادن چیزی دیگر. (فرهنگ نظام ).
تبادلدیکشنری عربی به فارسیمعاوضه , ردو بدل کننده , باهم عوض کردن , مبادله کردن , تبادل کردن , تغيير دادن , متناوب ساختن , عوض کردن , بيرون کردن , جانشين کردن , اخراج کردن
متبادللغتنامه دهخدامتبادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) معاوضه کننده . (آنندراج ). || معاوضه کرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبادل شود.
زاویه ٔ متبادللغتنامه دهخدازاویه ٔ متبادل . [ ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ت َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چون خط راست بر دو خط متوازی اوفتد آن زاویه که بیک پهلو باشد از آن خط اندرون این دو متوازی و آن زاویه که بدیگر پهلو باشد از آن خط، آن را متبادل خوانند. و هر دو متساوی باشند.
تبادللغتنامه دهخداتبادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر بدل کردن . (زوزنی ). با هم معاوضه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معاوضه و گرفتن چیزی در مقابل دادن چیزی دیگر. (فرهنگ نظام ).
قابل للتبادلدیکشنری عربی به فارسیقابل تعويض , با هم عوض کردني , قابل معاوضه , قابل مبادله , تبادل پذير