تاک نشانلغتنامه دهخداتاک نشان . [ ن ِ ] (نف مرکب ) که تاک نشاند. تاک نشاننده . رزبان . کشاورز تاک . کشت کننده ٔ رز : بودم آن روز من از طایفه ٔ دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از
تاک نشانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه درخت انگور میکارد: ◻︎ بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان (جامی: ۴۰۱).
تاک نشاندنلغتنامه دهخداتاک نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) کشتن تاک . غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود.
دو نقطه که روی مصوت دوم می گذارند تا نشان دهند که آن مصوت جداگانه تلفظ می شوددیکشنری فارسی به انگلیسیdieresis
تاک نشاندنلغتنامه دهخداتاک نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) کشتن تاک . غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود.
تاکلغتنامه دهخداتاک . (اِ) درخت انگور. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ
تاکبانلغتنامه دهخداتاکبان . (ص مرکب ) رزب-ان . نگهب-ان ت-اک . باغب__ان . نگهدارنده و محافظ تاک . تاک نشان .
رزبانلغتنامه دهخدارزبان . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پرورنده ٔ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج ) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین ). کَرّام . (دهار). انگورکار. رزوان .
تخملغتنامه دهخداتخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). دانه