تاکوتلغتنامه دهخداتاکوت . [ ک َ ] (اِ) تَکوت . تَکّوت . تیکَوْک . بلغت اهل بربر فربیون . (دزی ج 1 ص 139). در مغرب اقصی بلغت بربر فریبون را نامند و همچنین در مغرب میانه این نام را به دانه ٔ «اثل » دهند که فارسیان آن را «کیزمازک
تاکوت الدباغینلغتنامه دهخداتاکوت الدباغین . [ تُدْ دَب ْ با ] (ع اِ مرکب ) اطباء مغرب حب الاثل را گویند. رجوع به «اثل » و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 12 و دزی ج 1 ص 139 و
تآکیدلغتنامه دهخداتآکید. [ ت َ ] (ع اِ) دوالهایی که بدان قرپوس زین را با دو پهلوی آن بندند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). «اکائد» و «تآکید» جمع «اِکاد» است و این جمع آن نادر است . (از اقرب الموارد).
تاکيددیکشنری عربی به فارسیاظهار قطعي , تصريح , تصديق , اثبات , تاکيد , تاييد , فشار , تقلا , قوت , اهميت , مضيقه , سختي , پريشان کردن , ماليات زيادبستن , تاکيد کردن
تاکوت الدباغینلغتنامه دهخداتاکوت الدباغین . [ تُدْ دَب ْ با ] (ع اِ مرکب ) اطباء مغرب حب الاثل را گویند. رجوع به «اثل » و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 12 و دزی ج 1 ص 139 و
تاکوبلغتنامه دهخداتاکوب . (اِ) بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مأخوذ از بربری ، فرفیون . (ناظم الاطباء). رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود.
کزمازجلغتنامه دهخداکزمازج . [ ک َ / ک ِ زِ ] (اِ) مأخوذ از گزمازک فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). به پارسی کزمازک گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). تاکوت . فربیون . گزمازک . (یادداشت مؤلف ). حب الاثل است که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه
اهوازلغتنامه دهخدااهواز. [ اَهَْ ] (اِخ ) در قدیم شهری بوده است سخت خرم . صاحب حدودالعالم آرد: واندر خوزستان شهری نیست از این خرمتر با نعمتهای بسیار و نهادی نیکو و مردمانی زردروی و گویند... همه طیبی که آنجا بری از هوای وی بوی او برود و اندر کوههای وی مار شکنجست . (حدود العالم ). نه ده است میان
تاکوت الدباغینلغتنامه دهخداتاکوت الدباغین . [ تُدْ دَب ْ با ] (ع اِ مرکب ) اطباء مغرب حب الاثل را گویند. رجوع به «اثل » و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 12 و دزی ج 1 ص 139 و