تاکلغتنامه دهخداتاک . (اِ) درخت انگور. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). در تکلم موو نام دیگرش رز است . (فرهنگ نظام ). درخت رز و نهال رز. (ناظم الا
تاکلغتنامه دهخداتاک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 68 هزارگزی جنوب خاوری فریمان و در 10 هزارگزی جنوب راه مالرو فریمان به آق دربند قرار دارد. دامنه ای است معتدل و<span class="hl" dir
تاکلغتنامه دهخداتاک . (اِخ ) طاق . رجوع به طاق و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 359 و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 113 شود.
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
تاق تاقلغتنامه دهخداتاق تاق . (اِ صوت ) تاغ تاغ . آواز بلند نعل کفش و نعل اسب گاه رفتن . آواز برهم خوردن چیزی .
طاق طاقلغتنامه دهخداطاق طاق . (اِ صوت ) حکایت آواز زدن چیزی بر چیزی چنانکه جامه ٔ شسته ٔ گازران بر سنگ و جز آن : گه ز طاق طاق گردنها زدن طاق طاق جامه کوبان ممتهن .مولوی .
تاکابلغتنامه دهخداتاکاب . (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بالا، در بخش الوار، ناحیه ٔ گرمسیر شهرستان خرم آباد است و در 30هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 24هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . سرزمین آن تپه ماهور
تاکاملغتنامه دهخداتاکام . (اِخ ) دهی از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در بیست هزارگزی جنوب ساری و دوهزارگزی باختر راه عمومی دودانگه به ساری . ناحیه ٔ کوهستانی و جنگلی ، مرطوب ، مالاریایی . دارای 330 تن سکنه است . آب آشامیدنی مردم آنجا از چاه
تاکندلغتنامه دهخداتاکند. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین است . در 18هزارگزی شمال ضیأآباد واقع است و دارای 834 تن سکنه میباشد و آب آن از رودخانه ٔ قوزلی و قنات است . محصول آن غلات و میوه و شغل اهال
تاکانهلغتنامه دهخداتاکانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان است . این ده در هشت هزارگزی شمال باختری ده شیخ و دوهزارگزی قالیچه قرار دارد. سرزمینی است کوهستانی و گرمسیر و 300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ، محصول آن غلات ، حبوبات و
تاک نشانلغتنامه دهخداتاک نشان . [ ن ِ ] (نف مرکب ) که تاک نشاند. تاک نشاننده . رزبان . کشاورز تاک . کشت کننده ٔ رز : بودم آن روز من از طایفه ٔ دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان . جامی (دیوان چ هاشم رضی ص <span class="hl" dir="ltr"
تاک دشتیلغتنامه دهخداتاک دشتی . [ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کَرم دشتی . نخوش . کرمةالبیضاء . رجوع به کرمةالبیضاء و فاشرا شود.
تاک رزلغتنامه دهخداتاک رز. [ ک ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مو. درخت انگور. رز : تاک رزاز انگور شد گرامی وز بی هنری ماند بید رسوا. ناصرخسرو.|| شاخ رز. شاخه ٔ مو. رجوع به تاک شود.
تاک نشاندنلغتنامه دهخداتاک نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) کشتن تاک . غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود.
تاکابلغتنامه دهخداتاکاب . (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بالا، در بخش الوار، ناحیه ٔ گرمسیر شهرستان خرم آباد است و در 30هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 24هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . سرزمین آن تپه ماهور
چمتاکلغتنامه دهخداچمتاک . [ چ َ ] (اِ) کفش و پای افزار را گویند. (برهان ). کفش را گویند و آن را چمتک و چمشاک و چمشک نیز گویند. (جهانگیری ). کفش و پای افزار و آن را چمتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کفش و پای افزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمتک و چمشاک و چمشک شود.
خون تاکلغتنامه دهخداخون تاک . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور.(آنندراج ). خون رز. خون خم . خون بط. خون دختر رز.
زبان تاکلغتنامه دهخدازبان تاک . [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (آنندراج ) . در شاهد زیر ظاهراًبه معنی خوشه یا دانه ٔ انگور آمده است : تا نگوید حرف ، یکسر دختر رز را بکش باغبان دانسته میبرد زبان تاک را.هاشم (از آنندراج ).
شتاکلغتنامه دهخداشتاک . [ ش َ ] (اِ) ستاک . استاک . استاخ . شتاخ . شاخ تازه و نازک باشد که از بیخ و بن درخت و از شاخ درخت سرزند و بیرون آید. (از برهان ). در لغت فرس اسدی شتاک ضبط شده است : سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین شاخ و شتاک نسرین چون برج ثور و جوزا