تأییدلغتنامه دهخداتأیید. [ ت َءْ ] (اِخ ) خواجه عبداﷲ. سامی بیک آرد: از شعرا و علمای متأخر هند است که از اکثر علوم و فنون آگاه بود و در نزد حکمران بنگاله ، نواب مؤتمن الملک مبارک الدوله بهادر، اعتبار و احترام داشت . پس از چندی حکمران بنارس ، نواب ابراهیم علیخان بهادر، وی را بسوی خویش خواند
تأییدلغتنامه دهخداتأیید. [ ت َءْ ] (ع مص ) نیرومند کردن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیرو دادن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). توانا گردانیدن . (آنندراج ). توانا کردن .(فرهنگ نظام ). ج ، تأییدات . (آ
تاییدنلغتنامه دهخداتاییدن . [ دَ ] (مص ) شباهت داشتن و مشابه بودن .(ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286).
تاییدنلغتنامه دهخداتاییدن . [ دَ ] (مص ) تائیدن . گذاردن . صبر کردن : بتا؛ بگذار. رجوع به تائیدن در همین لغت نامه شود.
تأیید شدنلغتنامه دهخداتأیید شدن . [ ت َءْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پشتیبانی شدن . نیرومندی یافتن . رجوع به تأیید شود.
تأیید کردنلغتنامه دهخداتأیید کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأیید. پشتیبانی کردن . نیرومند کردن . چیزی یا کسی را مؤید کردن . چیزی یا کسی را مورد تأیید قرار دادن . رجوع به تأیید شود.
زاده ٔ تأییدلغتنامه دهخدازاده ٔ تأیید. [ دَ / دِ ی ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) آن که بدست حق بوجود آید. کسی که منظورنظر خدا است . خدا او را بزرگ کرده است : این زاده ٔ تأیید و برآورده ٔ حق راای چرخ نکوپرور و ای بخت نکودار.<p c
صاحب تأییدلغتنامه دهخداصاحب تأیید. [ ح ِ ت َءْ ] (ص مرکب ) ورجمند. دارای فره ٔ ایزدی . مؤید : پادشاه صاحب تأیید شنید که شیخ شاه ، کرت دیگر در شروان رایت طغیان برافراشته ... (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352</sp
اهل تأییدلغتنامه دهخدااهل تأیید. [ اَ ل ِ ت َءْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل تأویل . اهل باطن . رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن شود.