تاهولغتنامه دهخداتاهو. (اِ) عرق شراب . (برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از شراب . (غیاث اللغات ). شراب عرقی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). جوهر شراب است
تاهوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعرقی که از تقطیر شراب یا کشمش گرفته شود: ◻︎ چشمهٴ خورشید را در ته نشاند / عکس ساقی کرتهٴ تاهو نماند (امیرخسرو: لغتنامه: تاهو).
تاهورلغتنامه دهخداتاهور. (ع اِ) ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سحاب . (ناظم الاطباء).
تاهوکماشلغتنامه دهخداتاهوکماش . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گلاشکرد در بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 55 هزارگزی باختر کهنوج و بر سر راه مالرو کهنوج به گلاشکرد واقع است و30 تن سکنه
تابوت کشلغتنامه دهخداتابوت کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) حمل کننده ٔ تابوت . کسی که تابوت را بگورستان برد.
تااولغتنامه دهخداتااو. (معرب ، حرف ) نام یکی از حروف یونانی (حرف تاء) است . (ابن الندیم ). رجوع به «طائو» شود.
تاهورلغتنامه دهخداتاهور. (ع اِ) ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سحاب . (ناظم الاطباء).
تاهوکماشلغتنامه دهخداتاهوکماش . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گلاشکرد در بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 55 هزارگزی باختر کهنوج و بر سر راه مالرو کهنوج به گلاشکرد واقع است و30 تن سکنه
عرقلغتنامه دهخداعرق . [ ع َ رَ ] (ع اِ) خوی حیوان . و گاهی در غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب ).خوی اندام . (غیاث اللغات ). خوی . (دهار).خوی انسان ودیگر حیوانات و تری