تنجولغتنامه دهخداتنجؤ. [ ت َ ن َج ْ ج ُءْ ] (ع مص )به چشم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد): تنجاه تنجوءً او انتجاه انتجاءًبمعنی نجاه ؛ ای اصابه بالعین . (از اقرب الموارد).
تنزوی ختائیلغتنامه دهخداتنزوی ختائی . [ ] (اِ مرکب ) قرصی است مصنوع سرخ مایل به تیرگی و بعضی مایل به سبزی و اغبر و این قسم عصاره ٔ گیاهی است . و سرخ او مغشوش به طین ارمنی و امثال آن است ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به همان کتاب شود.
تناجیلغتنامه دهخداتناجی . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راز گفتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). باهم راز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تنجیلغتنامه دهخداتنجی . [ ت َ ن َج ْ جی ] (ع مص ) جستن زمین بلند را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناشناسا کردن جهت چشم زخم رسانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تانجورهلغتنامه دهخداتانجوره . [ رَ ] (اِخ ) تانجور. رجوع به تانجور و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ «تانجاور» شود.
تانجورلغتنامه دهخداتانجور. (اِخ ) شهری است به هند (مدرس )، 60000 تن سکنه دارد و یکی از شهرهای مقدس هندیان است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل «تانجاور» شود.
تانجورهلغتنامه دهخداتانجوره . [ رَ ] (اِخ ) تانجور. رجوع به تانجور و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ «تانجاور» شود.
تانجورلغتنامه دهخداتانجور. (اِخ ) شهری است به هند (مدرس )، 60000 تن سکنه دارد و یکی از شهرهای مقدس هندیان است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل «تانجاور» شود.