تالکلغتنامه دهخداتالک . (اِ) از سنگهای معدنی که بشکل ورقه ورقه یافت شود که آن را صلایه کنند و در طب و صنعت بکار برند و طلق معرب آن است . رجوع به کتاب ماللهند بیرونی ص 92 س 13 و
تالکانلغتنامه دهخداتالکان . [ ] (اِخ ) صاحب انجمن آرا و به تبعیت او مؤلف آنندراج ، طالقان را معرب این کلمه دانسته اند: «تالکان و تلکان ، نام دو ولایت است یکی در خراسان و دیگری در
تالکونلغتنامه دهخداتالکون . [ ل ِ ن َ ] (اِخ ) از طوایف شمال هند طبق نوشته ٔ باچ پران . رجوع به ماللهند بیرونی ص 152 شود.
تالکیلغتنامه دهخداتالکی . (اِ) گشنیز صحرایی باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). گشنیز کوهی . (برهان ) (آنندراج ). گشنیج دشتی . (شرفنامه ٔ منیری ). گشنیز بری . (ناظم الاط