تألانلغتنامه دهخداتألان . [ ت َ ءَ ] (ع ص ) آنکه چنان راه رود که گویا بر پشت بار دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف نألان است . رجوع به نألان شود.
تالانلغتنامه دهخداتالان . (اِ) غارت و تاراج . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). یغما. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 برگ 286) : همی برد بریان به تالان دلیربنوعی که آ
اکمادلغتنامه دهخدااکماد. [ اِ ] (ع مص ) اندوهناک و دردمند گردانیدن دل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهگین کردن . (یادداشت مؤلف ). || کهنه و
گنه کردنلغتنامه دهخداگنه کردن . [ گ ُ ن َه ْ ک َ َد ] (مص مرکب ) بزه کردن . مرتکب گناه شدن . نافرمانی کردن : مر او را به دینار یاری کنم گنه گر کند بردباری کنم . فردوسی .بر هرکه گنه
تالان تالان بودنلغتنامه دهخداتالان تالان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) تاراج و غارتی سخت بودن . غارت و تاراج بسیار بودن .- امثال : حال که تالان تالان است صد تومان هم زیر پالان است .رجوع به تال
تالان تالان شدنلغتنامه دهخداتالان تالان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غارت و چپاول سخت شدن . تاراج و چپو بسیار شدن . رجوع به تالان و تالان تالان بودن شود.
تالان تالان کردنلغتنامه دهخداتالان تالان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاراج و غارتی سخت کردن . رجوع به تالان و تالان تالان و تالان تالان بودن و تالان تالان شدن شود.