تافته گشتنلغتنامه دهخداتافته گشتن . [ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشمناک گشتن . تافته شدن : چون موفق شنید که عمرو تافته گشت و قصد کرد که بنفس خویش به شیراز آید. (تاریخ سیستان ).گرنه هوا خشمناک و تافته گشته ست گرم چرا شد چنین چ
تافتهلغتنامه دهخداتافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تابیده . (فرهنگ رشیدی ). روشن . (فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پرتواندازنده مانند آفتاب
تافتهفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیده؛ تابداده.۲. (اسم) نوعی پارچۀ ابریشمی دستبافت.۳. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] افسرده؛ ناراحت.
اصقارلغتنامه دهخدااصقار. [ اِ ] (ع مص ) اصقار شمس ؛ تافته گشتن آفتاب . (از منتهی الارب ). تافته گردیدن آفتاب ، یقال : اصقرت الشمس . (ناظم الاطباء). اصقار شمس ؛ اتقاد و برافروخته شدن آن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
دل تافتهلغتنامه دهخدادل تافته . [ دِت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) دلسوخته . داغدل . || دل برداشته . دل نگران : چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به خانه اندر دلتنگ شدی به کوه حرا رفتی وهمی گشتی و به شب به خانه آمدی دل تافته ، و از این حال خدیجه سخت
تافتهلغتنامه دهخداتافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تابیده . (فرهنگ رشیدی ). روشن . (فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پرتواندازنده مانند آفتاب
تافتهفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیده؛ تابداده.۲. (اسم) نوعی پارچۀ ابریشمی دستبافت.۳. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] افسرده؛ ناراحت.
تافتهفرهنگ فارسی معین(تِ) (ص مف .) 1 - برافروخته ، روشن شده . 2 - گداخته ، گرم شده . 3 - آسیب دیده ، کوفته . 4 - رنجیده ، آزرده . 5 - پیچیده شده ، تاب داده .
دل تافتهلغتنامه دهخدادل تافته . [ دِت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) دلسوخته . داغدل . || دل برداشته . دل نگران : چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به خانه اندر دلتنگ شدی به کوه حرا رفتی وهمی گشتی و به شب به خانه آمدی دل تافته ، و از این حال خدیجه سخت
شتافتهلغتنامه دهخداشتافته . [ ش ِ ت َ ] (ن مف ) اشتافته . عجله کرده . شتاب کرده .شتابیده . (از ناظم الاطباء). رجوع به اشتافته شود.
تافتهلغتنامه دهخداتافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تابیده . (فرهنگ رشیدی ). روشن . (فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پرتواندازنده مانند آفتاب
ناتافتهلغتنامه دهخداناتافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نتافته . نتابیده . مقابل تافته . رجوع به تافته شود.
آب آهن تافتهلغتنامه دهخداآب آهن تافته . [ ب ِ هََ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماءالحدید. (تحفه ).