تازه گردانیدنلغتنامه دهخداتازه گردانیدن . [ زَ / زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تازه گرداندن . تازه کردن . احیا کردن . پس از منسوخ بودن ازنو معمول داشتن : و ابن حاتم مردی مسلمان عادل بود ودر میا
تازه گرداندنلغتنامه دهخداتازه گرداندن . [ زَ / زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تازه گردانیدن . تازه کردن . تجدید کردن . احیا کردن . پس از منسوخ بودن از نو معمول داشتن : بکفرش زاول ایمان آرد آنگه
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مست
تازه گرداندنلغتنامه دهخداتازه گرداندن . [ زَ / زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تازه گردانیدن . تازه کردن . تجدید کردن . احیا کردن . پس از منسوخ بودن از نو معمول داشتن : بکفرش زاول ایمان آرد آنگه
نضارةلغتنامه دهخدانضارة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . تازه روئی . خوبی . (منتهی الارب ). در اصل به معنی زیبائی و تابناکی روی است ، سپس در مورد هر فراخی و آسودگی به کار رفته . (از
ایمانلغتنامه دهخداایمان . (ع مص ) ائمان . اعتمادکردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زنهار دادن و بی بیم گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در
تنضیرلغتنامه دهخداتنضیر. [ ت َ ] (ع مص ) تازه روی گردانیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به ناز و نعمت پروردن . (منتهی الارب ) (آنندرا