تازه کند قره نازلغتنامه دهخداتازه کند قره ناز. [ زَ ک َ دِ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه است که در 14هزارگزی جنوب مراغه و 6000گزی خاور شوسه ٔ مراغه بمیاندوآب واقع است . دره ، معتدل مالاریائی است و <span cla
آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
دستگاه پسین توجه،دستگاه خلفی توجهposterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که امکان انتخاب یک شیء از میان دیگر اشیا را با توجه به ویژگیهای ادراکپذیر آن، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، فراهم میکند
دستگاه پیشین توجه،دستگاه قدامی توجهanterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که زمان و نحوة بهکارگیری ویژگیهای ادراکپذیر شیء، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، را بهمنظور انتخاب آن با هدفی خاص واپایش میکند
قره نازلغتنامه دهخداقره ناز. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 14500 گزی جنوب مراغه و 5 هزارگزی خاور شوسه ٔ مراغه به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن <span
قره نازلغتنامه دهخداقره ناز. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 62 هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و 7 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراکند. موقع جغرافیایی آن مالاریایی است . سکنه ٔ آن <span class="
قره نازلغتنامه دهخداقره ناز. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری تکاب و 11 هزارگزی خاور ارابه رو احمدآباد به تکاب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل سالم است . سکنه ٔ آ
ورمزیارواژهنامه آزاداهورامزدایار - اورمزدیار - ورمزیار در زبان لری ، به عنوان یکی دیگر از زبان های ایرانی، شاهد صورت اصیل «اهوره مزدا»ی باستانی هستیم:«هرمز» و «ورمز». صورت نخستین، یعنی «هرمز» (با آوانگاری کردی لری لاتین Hirmiz)، ممکن است وام واژه ای از پارتی (چه به صورت مستقیم یا احیاناً از طریق فارسی) قلمداد نمود. ای
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
تازهفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کهنه] نو؛ جدید.۲. [مقابلِ پژمرده] [مجاز] شاداب؛ باطراوت.۳. (قید) اخیراً.۴. [قدیمی، مجاز] بارونق؛ باجلوه.۵. [قدیمی، مجاز] خرم؛ خوش؛ شادمان.⟨ تازهبهتازه: [عامیانه] چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید؛ نوبهنو.
تازهدیکشنری فارسی به انگلیسیcrisp, fresh, late, latter-day, maiden, mint , new, newfangled, novel, original, recent, scarcely, spick-and-span, strange, unprecedented, warm, young
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
تازه بتازهلغتنامه دهخداتازه بتازه .[ زَ / زِ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) چیزهای جدید پشت سرهم . (فرهنگ نظام ). نوبنو. بطور مجدد. مکرراً. (ناظم الاطباء). نوی و تازگی مکرر. بدون راه یافتن کهنگی .
روتازهلغتنامه دهخداروتازه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش : به شمس الدین محمد گفت برخیزبیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی .و رجوع به تازه رو شود. || مرحوم وحید دستگردی روتازه را
تر و تازهلغتنامه دهخداتر و تازه . [ ت َ رُ زَ / زِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ضد پژمرده . شاداب . سبز و خرم . خوش : روزگاری چنین تر و تازه نوبهاری چنین خوش و خرم . مسعودسعد.گر همی خواهی ترا نخلی کنندش