تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مست
نوظهورلغتنامه دهخدانوظهور. [ ن َ ظُ ] (ص مرکب ) که تازه باب شده . (یادداشت مؤلف ). که به تازگی مُد و متداول شده است . که تازه معمول شده است . که طبع و چشم بدان معتاد و مأنوس نیس
نوبابلغتنامه دهخدانوباب . [ ن َ ] (ص مرکب ) که تازه معمول شده است . (یادداشت مؤلف ). بدیع. تازه . مد روز. نوظهور.
مدپرستیلغتنامه دهخدامدپرستی . [ م ُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) تقلید وقبول مد روز. استقبال از طرز آرایش یا لباس پوشیدن یا آدابی که تازه باب شده و هنوز همگانی نشده است .
مدپرستلغتنامه دهخدامدپرست . [ م ُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که به شدت پیرو و مقلد مد و باب روز باشد. (فرهنگ فارسی معین ). پرستنده ٔ مد. که در قبول مدهای تازه حرص و ولعی دارد. که لباسهای