تاذنلغتنامه دهخداتاذن . [ ذَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تاذنی منسوب بدانجاست . (از انساب سمعانی برگ 102 «ب »). رجوع به تادن شود.
تازندگانلغتنامه دهخداتازندگان . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ تازنده . دوندگان . حمله کنندگان : و خیلتاش و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). تازنده
تازندهلغتنامه دهخداتازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردا
تازنکلغتنامه دهخداتازنک . [زِ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از ده سوالی در دهستان بهمئی بخش کهکیلویه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تازنگلغتنامه دهخداتازنگ . [ زَ ] (اِ) پیل پایه است و آن ستونی باشد از گچ و سنگ سازند و بر بالای پایهای طاق گذارند، و به این معنی با زای فارسی و رای قرشت هم آمده است . (برهان )(آن
تازنگلغتنامه دهخداتازنگ . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهوازکه در 25هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 25هزارگزی خاوری راه اتومبیل رو هفتگل ب
تازندگانلغتنامه دهخداتازندگان . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ تازنده . دوندگان . حمله کنندگان : و خیلتاش و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). تازنده
تازندهلغتنامه دهخداتازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردا
تازنکلغتنامه دهخداتازنک . [زِ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از ده سوالی در دهستان بهمئی بخش کهکیلویه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تازنگلغتنامه دهخداتازنگ . [ زَ ] (اِ) پیل پایه است و آن ستونی باشد از گچ و سنگ سازند و بر بالای پایهای طاق گذارند، و به این معنی با زای فارسی و رای قرشت هم آمده است . (برهان )(آن
تازنگلغتنامه دهخداتازنگ . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهوازکه در 25هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 25هزارگزی خاوری راه اتومبیل رو هفتگل ب