تازبازلغتنامه دهخداتازباز. (نف مرکب ) مغلم و غلام باره را گویند. (برهان ) (آنندراج ). تازباره . بچه باز و غلام باره . (فرهنگ نظام ) : شاعرکی تازباز و یافه درایم . سوزنی .بگرفتمش مهار و شدم بر فراز اوچونانکه تازباز شود بر فراز تاز.<br
تجبسلغتنامه دهخداتجبس . [ ت َ ج َب ْ ب ُ ] (ع مص )تبختر در رفتار. (اقرب الموارد). خرامیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرامان براه رفتن . (آنندراج ).
لواطلغتنامه دهخدالواط. [ ل َوْ وا ] (ع ص ) لاطی . غلامباره . تازباز. شاهدباز. (مجموعه ٔ مترادفات ص 312).
لاطیلغتنامه دهخدالاطی . (ع ص ) آنکه عمل غیرطبیعی کند. تازباز. غلام باره . مردافشار. بچه باز . || (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی ، کاج . (یا) حَور. (دزی ).
غلام بارهلغتنامه دهخداغلام باره . [ غ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) امردپرست و شاهدباز. مقابل دخترباره . مغلم . (آنندراج ). پسردوست . تازباز. تازباره . بچه باز. کپه دوز : بر دور او ز خیل غلامان بود حصارزین رو غلام باره توان گفت خواجه را.<br
بازلغتنامه دهخداباز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) م
یافهلغتنامه دهخدایافه . [ ف َ / ف ِ ] (ص ) بیهوده . (لغت فرس ) . هرزه و بیهوده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا). بیهوده و یاوه و باطل و بی معنی و هرزه . (ناظم الاطباء) : کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یافه و گردا