تار کرباسلغتنامه دهخداتار کرباس . [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد. تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه شود.
تارلغتنامه دهخداتار. (اِ) نام درختی مشابه درخت خرما. به این معنی مفرس تار است که به تای ثقیل هندی است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان
لحمةلغتنامه دهخدالحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشت
بافتنلغتنامه دهخدابافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج
دیبهلغتنامه دهخدادیبه . [ ب َ ه ْ ] (اِ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است . (برهان ). همان دیباه است . (شرفنامه ٔ منیری ). حریر نیک و «هَ»
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است . (از اقرب
رفولغتنامه دهخدارفو. [ رَ / رُ ] (از ع ، اِمص ، اِ) درست کردن و اصلاح دادن جامه ، در منتخب اللغات به ضم «راء». (غیاث اللغات ). پیوند شال وجامه ٔ پاره شده و سوراخ شده بنوعی که م