تاریک چشملغتنامه دهخداتاریک چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کوته نظر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شب کور. (آنندراج ). || آنکه بینایی چشم او کم باشد. (ناظم الاطباء).
تارکلغتنامه دهخداتارک . [ رِ ] (ع ص ) ترک کننده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رهاکننده . دست بدارنده : ازبهر چیست تارک و جوشان و ترش روی چون یافته ست دانم بر جانور ظفر. مسعودسعد.هرچه به زرق ... ساخته شود... وجه تلافی از آن تارک باشد.
تارکلغتنامه دهخداتارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات ). تار. (برهان ) (شرفنامه ٔ
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) نام پسر اُمیةبن عبدالشمس که بنات طارق که در عرب بحسن ضرب المثلند بدو منسوبند.
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن باهیة. ابن عبدربه او را شاعری از بطن خزاعه میشمارد. (عقدالفرید ج 3 ص 332).
مرنقلغتنامه دهخدامرنق . [ م ُ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترنیق . تاریک چشم از گرسنگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنیق شود.
متغطشلغتنامه دهخدامتغطش . [ م ُ ت َ غ َطْ طِ ] (ع ص ) شب تاریک . (آنندراج ). تاریک شب . (ناظم الاطباء). || تاریک چشم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطش شود.
کوتاه بینلغتنامه دهخداکوتاه بین . (نف مرکب ) تنگ نظر. تنگ چشم . کوته بین . (فرهنگ فارسی معین ) : دلش داد گوینده ٔ راه بین که ترسان بود مرد کوتاه بین . امیرخسرو.زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان حیف باشد این قدر کوتاه بین باشدکسی .
چشم روشنلغتنامه دهخداچشم روشن . [ چ َ / چ ِ م ِ رَ / رُو ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دیده ٔ روشن . چشم بینا. مقابل چشم تاریک و دیده ٔ تاریک .- چشم ما روشن گفتن ؛ کنایه از چیزی عجیب و غریب دیدن یا حا
تاریکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ روشن] تیرهوتار.۲. [مجاز] پیچیده؛ درهم؛ مبهم؛ مشکل.۳. سیاه.۴. [قدیمی، مجاز] بد.۵. [قدیمی، مجاز] افسرده؛ اندوهگین؛ خشمگین.۶. [قدیمی، مجاز] گمراه و پلید.
تاریکلغتنامه دهخداتاریک . (ص ) اکثر استعمال آن بمعنی تیره است مثلاً هرچه تاریک باشد آنرا تیره توان گفت بخلاف آنچه تیره بودهمه ٔ آنرا تاریک نمی توان گفت چنانکه تاریک رو بمعنی روسیاه . (آنندراج ). در استعمال ، این لفظ خاص است و لفظ تیره عام ، چرا که هر چیز که تاریک باشد آنرا تیره می توان گفت و آ
تاریکدیکشنری فارسی به انگلیسیblack, dark, dismal, dusky, murky, night, obscure, shadowy, somber, sombre, sunless
خاک تاریکلغتنامه دهخداخاک تاریک . [ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جسد و قالب آدمی بود. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). قبضه ٔ خاکی که سرشت انسانی از آن است .
تنگ و تاریکلغتنامه دهخداتنگ و تاریک . [ ت َ گ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تنگ و تار. بی وسعت و بی روشنایی . نقیض فراخ و روشن . تاریک و محقر : دور شو، دور شو ز نزدیکش روشنی شو ز تنگ و تاریکش . سنایی .رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و همچنین تاریک و
تاریکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ روشن] تیرهوتار.۲. [مجاز] پیچیده؛ درهم؛ مبهم؛ مشکل.۳. سیاه.۴. [قدیمی، مجاز] بد.۵. [قدیمی، مجاز] افسرده؛ اندوهگین؛ خشمگین.۶. [قدیمی، مجاز] گمراه و پلید.
تاریکلغتنامه دهخداتاریک . (ص ) اکثر استعمال آن بمعنی تیره است مثلاً هرچه تاریک باشد آنرا تیره توان گفت بخلاف آنچه تیره بودهمه ٔ آنرا تاریک نمی توان گفت چنانکه تاریک رو بمعنی روسیاه . (آنندراج ). در استعمال ، این لفظ خاص است و لفظ تیره عام ، چرا که هر چیز که تاریک باشد آنرا تیره می توان گفت و آ
دوران تاریکDark Agesواژههای مصوب فرهنگستاندورههای بلافصل بعد از سقوط تمدنها یا زمانیکه مدارک باستانشناختی مربوط به آن، در مقایسه با ادوار پیشین، به دورهای از انحطاط اشاره دارد