تاریوشلغتنامه دهخداتاریوش . (اِخ ) بزبان مصری ، داریوش . پیرنیا در نام و نسب داریوش اول آرد: اسم این شاه را چنین نوشته اند، در کتیبه های هخامنشی : «دارَی َوُوش » یا «دَرْیاووش »،
این تاریوشلغتنامه دهخدااین تاریوش . [ ] (اِخ ) اسمی است که مصریها به داریوش داده اند و آن تریوش نیز نوشته اند. (ایران باستان ج 1 ص 479 و ج 2 ص 987).
تاریوندلغتنامه دهخداتاریوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق ، کنار رودخانه ٔ کنگیر واقع است . دشت
تأریشلغتنامه دهخداتأریش . [ ت َءْ ] (ع مص ) برافروختن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بدی افکندن میان قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تارنوشتواژهنامه آزادتارنوشت. (وبلاگ)، یک پایگاه شخصی که در برگیرنده روزنوشتهها، تجربیات، خاطرات شخصی و یا سرگرمیهایی است که فرد آنرا در شبکهجهانی به اشتراک میگذرد تا دیگران بت
این تاریوشلغتنامه دهخدااین تاریوش . [ ] (اِخ ) اسمی است که مصریها به داریوش داده اند و آن تریوش نیز نوشته اند. (ایران باستان ج 1 ص 479 و ج 2 ص 987).
داریوش اوللغتنامه دهخداداریوش اول . [ دارْ ش ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) نام و نسب : اسم این شاه در کتیبه های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش ، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه های مصریان بزبان م
تاریوندلغتنامه دهخداتاریوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق ، کنار رودخانه ٔ کنگیر واقع است . دشت
تأریشلغتنامه دهخداتأریش . [ ت َءْ ] (ع مص ) برافروختن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بدی افکندن میان قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تارهتارهشدگیwhiskering, zinc whiskeringواژههای مصوب فرهنگستانرشد آهسته و بسیار نازک فلز به حالت تاریشکل بر روی سطوح فلزی خاص که تحت تنش داخلی ناشی از آبکاری در دمای پایین یا در نتیجۀ تأثیر محلولهای برّاقکننده ایجاد شده