تارکهلغتنامه دهخداتارکه . [ رِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث تارک . رجوع بتارک شود. || تارکه ٔ دنیا؛رهبانة . زن تارک دنیا.
تااکهلغتنامه دهخداتااکه . [ اُ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از بنادر قدیم ایران در خلیج فارس . (ایران باستان ص 1509).
تارک سرلغتنامه دهخداتارک سر. [ رَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود.
تارجهلغتنامه دهخداتارجه . [ رُ ج َ ](اِخ ) طُرّاز. شهری است به اسپانیا (غرناطه ) (ایالت مالقه ) که 5000 تن سکنه و باغهای انگور بسیار نیکو دارد. تجارت آنجا مشروبات الکلی و میوه اس
استحبابلغتنامه دهخدااستحباب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دوست داشتن . || استحباب بر؛ برگزیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). گزیدن بر. اختیار. ترجیح . نیکو شمردن چیزی را. (
مرافعةلغتنامه دهخدامرافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم . (آنندراج ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیو الاخسیکثی ، مکنی به ابورشاد و ملقب بذوالفضائل ، از مردم اخسیکت و آن شهریست بفرغانه و آن را با تاء و ثاء
ذوالفضائللغتنامه دهخداذوالفضائل . [ ذُل ْ ف َ ءِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیوالا خسیکتی ملقب به ذوالفضائل . او ادیبی فاضل و بارع بود و در نحو و لغت ید طولی و در نظم و
لطفلغتنامه دهخدالطف . [ ل ُ ] (ع اِمص ، اِ) نرمی در کار و کردار. (منتهی الارب ). رفق . (تاج المصادر). مدارات . خوش رفتاری . مودت . برّ. نیکوئی . نیکوکاری . ج ، الطاف : لذت انها