تارمیلغتنامه دهخداتارمی . [ رَ / رُ ] (اِ) محجر و دیوارمانندی از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان و غیره سازند که اکنون در تکلم تارمی گفته میشود. (فرهنگ نظام : تارم ). رجوع به تارم
طارمیلغتنامه دهخداطارمی . [ رَ ] (اِخ ) میردوست از شعرای طارم بوده دوازده سال بمجاورت و خدمت روضه ٔ رضویه اشتغال داشته و همایون پادشاه وی را از هواخواهان خویش میشمرده است . این ش
تارمیغلغتنامه دهخداتارمیغ. (اِ مرکب ) بخاریست که در ایام زمستان روی هوا پدید آید و آن چنان بود که هوایی که مماس بودبر زمین دودی شود که اطراف را تیره گرداند و آنرا «تمن » و «ماغ »
تارمیغفرهنگ انتشارات معین(اِمر.) بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطراف را تیره و تاریک سازد. تمن ، ماغ ، میغ و نژم نیز گویند.
تارمیغلغتنامه دهخداتارمیغ. (اِ مرکب ) بخاریست که در ایام زمستان روی هوا پدید آید و آن چنان بود که هوایی که مماس بودبر زمین دودی شود که اطراف را تیره گرداند و آنرا «تمن » و «ماغ »
نردهفرهنگ انتشارات معین(نَ دِ) (اِ.) تارمی چوبی یا فلزی که در اطراف باغچه و خانه یا جلوی ایوان درست کنند.
نردهلغتنامه دهخدانرده . [ ن َ دَ /دِ ] (اِ) میله های چوبی یا فلزی نزدیک هم نشانده که چون دیوار مانع رفت وآمد است و الفاظ دیگرش معجر و تارمی است . (فرهنگ نظام ). محجری که در جلو
دارافزینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پناهگاه.۲. تکیهگاه.۳. نرده؛ تارم.۴. سکو.۵. تارمی که جلو اتاق یا ایوان درست کنند.۶. تکیهگاه تخت.